شماره ١١٦: سيل غميکه داد جهان خراب داد

سيل غميکه داد جهان خراب داد
خاکم بباد داد برنگي که آب داد
راحت درين بساط جنون خيز مشکلست
مخمل اگر شوي نتوان تن بخواب داد
يارب چه مشربم که درين شعله انجمن
گردوم ميم بساغر اشک کباب داد
اينست اگر شمار تب و تاب زندگي
امروز ميتوان بقيامت حساب داد
بر موج آفتي که اميد کنار نيست
تدبير رخت اينقدرم اضطراب داد
سستي چه ممکن است رود از بناي عمر
نتوان بهيچ پيچ و خم اين رشته تاب داد
وقت ترحم است کنون اي نسيم صبح
کان شوخ اختيار بدست نقاب داد
صد نوبهار خون شد و يکغنچه رنگ بست
تا بوسه رخش ناز ترا بر رکاب داد
يارب چه سحر کرد خط عنبرين يار
کز جوي شب بمزرع خورشيد آب داد
تا مي بلعل او رسد از خويش رفته است
شبنم نميتوان بکف آفتاب داد
انجام کارباده کشان جز خمار نيست
خميازه هاي جام ميم اين شراب داد
(بيدل) سوال چشم بتان را طرف مشو
يعني که سرمه ناشده بايد جواب دد