سران زنسخه تسليم باب برداريد
جبين بخاک نهيد انتخاب برداريد
جمال مقصد سعي جهان معاينه است
زنقش پا نفسي گر نقاب برداريد
عمارتي اگر از آب و گل توان برداشت
دل از خيال جهان خراب برداريد
هزار موج در اين بحر قاصد هوس است
زنامه همه مهر حباب برداريد
سواد وادي امکان سراب تشنه لبي است
زچشمه سار گداز دل آب برداريد
جنون حکم قضا تيغ بر کف استاده است
سري که نيست بگردن زخواب برداريد
مرا بسايه بخت سيه شکر خوابيست
زخاک من علم آفتاب برداريد
هجوم خنده نم چشم ميکند ايجاد
بهر گلي که رسيد اين گلاب برداريد
کرشمه نگهش از سؤال مستغني است
نظر بسرمه کنيد و جواب برداريد
بجرم کج نظري دور گرد تحقيقم
خط خطاست گر از تير تاب برداريد
زهستيم غلطي رفته در حساب عدم
مرا چو نقطه شک زين کتاب برداريد
غبار (بيدل) ما را که دستگير شود
اگر نسيم توان شد صواب برداريد