سراغت از چمن کبريا که ميپرسد
بوهم گرد کن آنجا ترا که ميپرسد
معاملات نفس هر نفس زدن پاکست
حساب مدت چون و چرا که ميپرسد
جهان محاسب خويش است زاهدان معذور
خطاي ما زصواب شما که ميپرسد
کرم قلم رو عفو است زنج ياس مکش
بکارخانه شرم از خطا که ميپرسد
گرفته ايم همه دامن زمينگيري
ره تلاش باين دست و پا که ميپرسد
دليل مقصد اشک چکيده مژگان نيست
فتادگي بلديم از عصا که ميپرسد
درين حديقه چو شبم نشسته ايم همه
سراغ خانه خورشيد تا که ميپرسد
بحال پيکر بيجان گريستن دارد
مرا دميکه تو گشتي جدا که ميپرسد
غبار دشت عدم سخت بي پروبال است
اگر تو پا نزني حال ما که ميپرسد
جواب خون شهيدان تغافلت کافيست
جبين مده بعرق از حيا که ميپرسد
دميده شش جهت اقبال آفتاب ازل
زتيره روزي بال هما که ميپرسد
چه عالي و چه دني از خيال غيربريست
غم معامله سر زپا که ميپرسد
زدل حقيقت رد و قبول پرسيدم
بخنده گفت برو يا بيا که ميپرسد
چه نسبت است بخورشيد ذره را (بيدل)
بعالمي که تو باشي مرا که ميپرسه