شماره ١٠٧: ستمکشي که بجز گريه اش نشايد و خندد

ستمکشي که بجز گريه اش نشايد و خندد
قيامت است که چون زخم لب گشايد و خندد
هوس پرستي اين اعتبار پوچ چه لازم
که همچو صفر بدردسرت فزايد و خندد
چو شمع منصب وارستگي مسلم آنکس
که تيغ حادثه تاجش زسر ربايد و خندد
درين زيانکده چندان کف فسوس نسائي
که جوش آبله آئينه ات نمايد و خندد
شرار کاغذ و آمال ماست توام غفلت
که زندگي دو نفس بيشتر نپايد و خندد
حذر زصحبت آنکس که بي تامل معني
بهر حديث که گوئي زجا درايد و خندد
خطاست چشم گشودن بروي باخته شرمي
که هر برهنه که بيند به پيشش آيد و خندد
چه ممکن است شود منفعل زغيبت ياران
دهن دريده قفائي که باد زايد و خندد
مثال عبرت اشيا درين بساط تحير
کمين گر است که کس آينه زدايد و خندد
درين جنونکده اينست ناگزير طبايع
که نالد و طپد و گريد و سرايد و خندد
دل گرفته (بيدل) نيافت جاي شگفتن
مگر چو صبح ازين خاکدان برايد و خندد