شماره ١٠١: زين شيشه ساعت که مه و سال براورد

زين شيشه ساعت که مه و سال براورد
گرد عدم فرصت ما بال براورد
عمري زحيا زحمت اوهام کشيديم
ما را خم دوش مژه حمال براورد
زين وضع پريشان که عرق ريز نموديم
آئينه ما آب زغربال براورد
چون آبله در خاک ادبگاه محبت
بايد سر بي گردن پا مال براورد
جز خارق معکوس مدان ريش و فش شيخ
آدم خري ئي کرد و دم و يال براورد
بر اهل فنا خورده مگيريد که منصور
با گردن ديگر سر اقبال براورد
در صافي دل شبهه تحقيق نهان بود
چون رنگ نماند آينه تمثال براورد
سوديکه من اندوختم از هيچ متاعي
کم نيست که از منت دلال براورد
آهم زرفيقان سفر کرده سراغيست
از جيب من اين قافله دنبال براورد
طاوس من از باغ حضور که خبر يافت
گز رنگ من آئينه پر و بال براورد
فرياد که راز تب عشقت بنهفتم
چون شمعم ازين دايره تبخال براورد
تا کي برقم تازه کنم شکوه احباب
خشکي زدماغ قلمم نال برآورد
(بيدل) علم از معني نازک نتوان شد
موچيني ما را همه جا لال براورد
زين گرد خوان که سيري هيچ آرزو نشد
جز لقمه نخورده فشار گلو نشد
در کشت زار عبرت امکان نکاشتند
تخمي که پايمال غرور نمو نشد
صد اشک و آه رشته بهم تاب داد و رفت
يک بخيه زخم حيرت ما را رفو نشد
در ياد طره ات نفشانديم بال شوق
کز گرد ما دماغ هوا مشک بو نشد
تا وا نمود آئينه راز شبنمش
گل با دل گداخته ئي روبرو نشد
گر لاله رنگ رز شد و گل گشت عطر بيز
آئينه دار انجمن رنگ و بو نشد
محو هلال گشت مه از شرم سجده اش
آه از جبين ما که در ابرو فرو نشد
شرم طلب بسعي فنا هم زمانرفت
خون شهيد ما ديت آبرو نشد
پاک آمديم و خاک شديم اينچه ذلت است
انجام کار هيچکس اينجا نکو نشد
در وادئي که جاده منزل خيال اوست
وامانده گي بس است اگر جستجو نشد
سير بهار غير تماشاي رنگ نيست
ما را کسي نديد که حيران او نشد
در عشق نال گشتن (بيدل) محال نيست
آن کيست دل بزلف بتان بست و مو نشد