زوهم متهم ظرف کم نخواهي شد
محيط اگر نشدي قطره هم نخواهي شد
به بحر قطره زتشويش خشکي آزاد است
اگر عدم شده باشي عدم نخواهي شد
غم فنا و بقا هرزه فکري وهم است
جنون تراش حدوث و قدم نخواهي شد
هزار مرحله دوري زدامن مقصود
اگر چو دست زسودن بهم نخواهي شد
برهمني اگر اين قشقه بر جبين دارد
بصد هزار تناسخ صنم نخواهي شد
مقلد هوس از دعوي طرب رسواست
زشکل خنده بهار ارم نخواهي شد
مباد در غم واماندگي ببادروي
چو شمع آنهمه خار قدم نخواهي شد
طواف دل نفسي چند چون نفس کم نيست
تلاش بسمل دير و حرم نخواهي شد
چو سرو اکر همه سر تا قدم دل آري بار
زبار منت افلاک خم نخواهي شد
غبار کوي ادب سرکش فضولي نيست
اگر بباد دهندت علم نخواهي شد
بمحفلي که درا قران موافقت سنجي است
کم زياده سري گير کم نخواهي شد
چو گل دميکه گسست اتفاق رشته عهد
دگر خمارکش ربط هم نخواهي شد
سراغ ملک يقين (بيدل) از هوس دور است
رفيق قافله کيف و کم نخواهي شد