شماره ٨٨: زشرم عشق فلکها بخاک رو کردند

زشرم عشق فلکها بخاک رو کردند
دميکه چشم گشودند سرفرو کردند
هواي قصر غنا خفت پا بدامن عذر
کمندها همه بر عزم چين غلو کردند
خرد بصد طلب آئينه جنون پرداخت
که چشم شخص بتمثال روبرو کردند
بوهم باده حريفان آگهي پيما
دل گداخته در ساغر و سبو کردند
قيامت است که در بحر بي کنار عدم
زخودتهي شدگان کشتي آرزو کردند
کسي بمعبد خجلت چه سجده پيش برد
جبين بسيل عرق رفت تا وضو کردند
علاج چاک گريبان بجهد پيش نرفت
سرنگون شده را بخيه رفو کردند
بحکم عجز همه نقشبند اوهاميم
شکست چيني ما صرف کلک مو کردند
سواد نسخه بينش خموشي انشا بود
بجاي چشم همه سرمه در گلو کردند
دماغ سير چمن سوخت در طبيعت عجز
بخاک از آبله آبي زدند و بو کردند
زدور باش ادب غيرتي معاينه شد
که محرمان هم خود را خيال او کردند
تلاش خلق زعلم و عمل دري نگشود
مآل کار چو (بيدل) بهيچ خو کردند