شماره ٨٥: زساز جسم هزار انفعال ميگذرد

زساز جسم هزار انفعال ميگذرد
چو رشحه ئي که زظرف سفال ميگذرد
دميدن همه زين خاکدان گل خواريست
بهار آبله ها پايمال ميگذرد
غبار شيشه ساعت بوهم ميگويد
بهوش باش که اين ماه و سال ميگذرد
تلاش نقص و کمال جهان گروتازيست
هلالش از مه و ماه از هلال ميگذرد
بهر که مينگرم طالب دوام بقاست
مدارخلق بفکر محال ميگذرد
دلي که صاف شود از غبار وهم کجاست
زهريک آينه چندين مثال ميگذرد
طلب چه سحر کند تابکوي يار رسم
نفس هم از لب ما سينه مال ميگذرد
شبم بصفحه نکاهش زد آتشي که هنوز
شرر بچشمک ناز غزال ميگذرد
تلاش ناله جانکاه تا کي اي بلبل
زمان عافيتت زير بال ميگذرد
دو روزه فرصت وهمي که زندگي نامست
گراز هوس گذري بي ملال ميگذرد
غبار قافله دوش بوده است امروز
وصال رفته و اکنون خيال ميگذرد
حق اداي رموز از قلم طلب (بيدل)
که حرف دل بزبانهاي لال ميگذرد