شماره ٧٨: زتخمت چه نشو و نما ميدمد

زتخمت چه نشو و نما ميدمد
که چون آبله زير پا ميدمد
عرق در دم حاجت از روي مرد
اگر شرم دارد چرا ميدمد
بحسرت نگاهي که اين جلوه ها
زمژگان رو بر قفا ميدمد
وجود از عدم آنقدر دور نيست
نگاه اندکي نارسا ميدمد
نصيب سحر قحط شبنم مباد
نفس بي عرق بيحيا ميدمد
فسوني که تا حشر خواب آورد
بگوشم ني بوريا ميدمد
بترک طلب ريشه دارد قبول
برو گر بکاري بيا ميدمد
زخود بايد اي ناله برخاستن
کزين نيستان يک عصا ميدمد
معماي اسم فنائيم و بس
همين نفي مطلق زما ميدمد
برنگ چنار از بهار اميد
بس است اينکه دست دعا ميدمد
زبي اتفاقي چو مينا و جام
سرو گردن از هم جدا ميدمد
بعقبي است موقوف مزد عمل
کجا کاشتند از کجا ميدمد
دو روزي بچينيد گلهاي ناز
زباغي که ما و شما ميدمد
سرت (بيل) از وهم و ظن عالمي است
ازين بام چندين هوا ميدمد