شماره ٧٧: زبعد ما نه غزل ني قصيده ميماند

زبعد ما نه غزل ني قصيده ميماند
زخامها دو سه اشک چکيده ميماند
چمن بخاطر وحشت رسيده ميماند
بساط غنچه بدامان چيده ميماند
ثبات عيش که دارد که چون پر طاوس
جهان بشوخي رنگ پريده ميماند
شرار ثابت و سياره دام فرصت کيست
فلک بکاغذ آتش رسيده ميماند
کجا بريم غبار جنون که صحرا هم
زگردباد بدامان چيده ميماند
زغنچه دل بلبل سراغ پيکان گير
که شاخ گل بکمان کشيده ميماند
بغير عيب خودم زين چمن نماند بياد
گلي که ميدمد از خود بديده ميماند
قدح ببزم تو يارب سر بريده کيست
که شيشه هم بگلوي بريده ميماند
غرور آينه خجلت است پيران را
کمان زسرکشي خود خميده ميماند
هجوم فيض در آغوش ناتوانيهاست
شکست رنگ بصبح دميده ميماند
درين چمن بچه وحشت شکسته ئي دامن
که ميروي تو و رنگ پريده ميماند
بنام محض قناعت کن از نشان عدم
دهان يار بحرف شنيده ميماند
زسينه گر نفسي بيتو ميکشد (بيدل)
بدود از دل آتش کشيده ميماند