رضاعت از برم چندانکه گردم پير مي جوشد
چو آتش مي شوم خاکستر اما شير مي جوشد
ندارد مزرع ديوانگان بي ناله سيرابي
همين يکريشه از صد دانه زنجير مي جوشد
دلم مشکن مبادا نقش بندد شکل بيدادت
زموي چيني اينجا خامه تصوير مي جوشد
چه دارد انفعال طبع ظالم جز سيه روئي
عرق از سنگ اگر بي پرده گردد قير مي جوشد
تبرا از شلائيني ندارد طينت مبرم
زهر جائي که جوشد خار دامنگير مي جوشد
نفس سوز دماغ شرح و بسط زندگي تا کي
باين خوابي که دارم پا زدن تعبير مي جوشد
سراغ عافيت خواهي بميدان شهادت رو
که صد بالين راحت از پر يک تير مي جوشد
درين صحرا شکار افگن خيال کيست حيرانم
که رقص موج گل با خون هر نخچير مي جوشد
زصبح مقصد آگه نيستم ليک اينقدر دانم
که سر تا پاي من چون سايه يک شبگير مي جوشد
مگر از جوهر ياقوت رنگست اين گلستانرا
که آب و آتش گل پر ادب تأثير مي جوشد
دماغ آشفته خاصيت پنجاب و کشميرم
که بوي هر گل آنجا با پياز و سير مي جوشد
بربط ناقصان (بيدل) مده زحمت رياضت را
بهم انگورهاي خام در خم دير مي جوشد