شماره ٤٣: ذره تا مهر هزار آينه عريان کردند

ذره تا مهر هزار آينه عريان کردند
ما نگشتيم عيان هر چه نمايان کردند
بيخودي حيرت حسن عرق آلود که داشت
که دل و ديده يک آئينه چراغان کردند
حسن بيرنگي او را زکه يابيم سراغ
بوي گل آينه ئي بود که پنهان کردند
دل هر ذره چمن زار پر طاوس است
گرد ما را بهواي که پريشان کردند
سروبرگ طلبي کو که نفس سوختگان
نيم لغزش بهزار آبله سامان کردند
سعي جوهر همه صرف عرض آرائيهاست
سوخت نظاره باين رنگ که مژگان کردند
وضع تسليم جنون عافيت آباد دلست
اين گهر را صدف از چاک گريبان کردند
عشق از خجلت تغيير وفا غافل نيست
آب شد آتش گبري که مسلمان کردند
بيدماغي چه گريبان که نداد است بچاک
تنگ شد گوشه دل عرصه امکان کردند
(بيدل) از کلفت افسرده دليها چو سپند
مشکلي داشتم از سوختن آسان کردند