ذره تا خورشيد امکان جمله حيرت زاده اند
جز بديدار تو چشم هيچکس نگشاده اند
خلق آنسوي فلک پر ميزند اما هنوز
چون نفس از خلوت دل پا برون ننهاده اند
يکدل اينجا فارغ از تشويش نتوان يافتن
اين منازل يکسر از آشفتگيها جاده اند
چون حباب آزاد طبعان هم درين درياي وهم
در ته باري که بر دل نيست دوشي داده اند
جلوه او عالمي را خودپرست وهم کرد
حسن پرکار است و اين آئينها پر ساده اند
شمع سان داغ و گداز و اشک و آه و سوختن
هم بپايت تازپا ننشسته ئي استاده اند
اين طربهائي که احرام اميدش بسته ئي
چون طلسم رنگ گل يکسر شکست آماده اند
مطلب عشاق نافهميده روشن ميشود
در پر عنقاست مکتوبي که نفرستاده اند
راز مستان کيست تا پوشد که اين حق مشربان
خون منصوري دوبالا جوش چندين باده اند
پرسش احوال ما وقف خرام ناز تست
عاجزان چون سايه هر جا پا نهي افتاده اند
بي سياهي نيست (بيدل) صورت ايجاد خط
يکقلم معني طرازان تيره بختي زاده اند