شماره ٣٨: دوستان در گوشه چشم تغافل جا کنيد

دوستان در گوشه چشم تغافل جا کنيد
تا بعقبي سير اين دنيا و ما فيها کنيد
خاک بر فرق خيال پوچ اگر باز است چشم
مفت امروزيد اين امروز بي فردا کنيد
غير آزادي که ميگردد حريف سوز عشق
بهر ضبط اين مي آغوش پري مينا کنيد
ساقي اين بزم بي پرواست مستان بعد ازين
چشم مخمورش بياد آريد و مستيها کنيد
غيرت آن قامت رعنا بلند افتاده است
يک سر مژگان اگر مرديد سر بالا کنيد
ميکند يک ديده بيدار کار صد چراغ
روزني زين خانه تاريک بر دل واکنيد
زين عمارتها که طاقش سر بگردون ميکشد
گردبادي به که در دشت جنون برپا کنيد
چارسوي اعتبارات از زيانکاري پر است
عاقبت سوداست اگر با نيستي سودا کنيد
آسمانها در غبار تنگي دل خفته است
بهر اين آئينه ظرفي از صفا پيدا کنيد
جز فراموشي زما بيحاصلان بيحاصليست
گر دماغ انفعالي هست ياد ما کنيد
شيوه ادبار زيب جوهر اقبال نيست
هرزه ميگردد سر بيمغز ما را پا کنيد
از فضولي منفعل باشيد کار اين است و بس
خواه اظهار گدائي خواه استغنا کنيد
شور و شر بسيار دارد با تعلق زيستن
کم ز(بيدل) نيستيد اين فتنه از سروا کنيد