شماره ٣٧: دوستان افسرد دل چندي بآهش خون کنيد

دوستان افسرد دل چندي بآهش خون کنيد
کم تلاشي نيست گر اين سکته را موزون کنيد
زندگي را صفحه انشاي قدرت کرده اند
تا نفس پر ميزند تفسير کاف و نون کنيد
هر چه دارد عالم اخلاق بي ايثار نيست
دست بسيار است اگر از آستين بيرون کنيد
منعمان تا چند بايد زر بزير خاک برد
حيف همتها که صرف خدمت قارون کنيد
قيد گردون ننگ دانائيست گر فهمد کسي
خويش را زين خم برون آريد و افلاطون کنيد
عالم از رشک قناعت مشربان خون مي خورد
از معاش قطرگي جا تنگ بر جيحون کنيد
طبع سرکش را بهمواري رساندن کار کيست
سر نمي گردد جبين گر کوه را هاموي کنيد
ميکشان گر باده پيمائيست منظور دوام
دور برميگردد آخر کاسها واژون کنيد
زندگي سهل است پاس شرم بايد داشتن
جز عرق زين چشمه هر آبيکه جوشد خون کنيد
کاش سودائي بداغ هرزه فکريها رسد
بيدماغ فطرتم بنگي درين معجون کنيد
سوخت داغ بيکسي در آفتاب محشرم
سايه ئي بر فرقم از موي سر مجنون کنيد
هستي من نيست قانع با حساب نيستي
جز عدم يک صفر ديگر بر سرم افزون کنيد
ميهمان چرخ مفلس بودن از انصاف نيست
بي فضولي نيستم زين خانه ام بيرون کنيد
در شهيدان وفا تا آبرو پيدا کنم
خون ندارم اندکي رخت مرا گلگون کنيد
دوش در محفل برنگ رفته شمعي ميگريست
قدردانان ياد (بيدل) هم باين قانون کنيد