شماره ٣٦: دوستان از منش دعا مبريد

دوستان از منش دعا مبريد
زنده ام نامم از حيا مبريد
خاک من دارد انفعال غبار
کاش بادم برد شما مبرد
خون من تيره شد زافسردن
شبخون بر سر حنا مبريد
ميگدازم زخجلت نگهش
هر کجا او بود مرا مبريد
محفل ناز غيرت اندود است
سرمه لب مي گزد صدا مبريد
با چليپا خوش است نو خط ما
نامه جز روي بر قفا مبريد
عشق بيتاب عرض يکتائيست
دل ما جز بدست ما مبريد
دسته بنديد اگر گل اين باغ
قفس بلبلان جدا مبريد
هر کجا چشم مي گشايد شمع
گرد پروانه پرگشا مبريد
از قمار بساط آگاهي
جز عرق ريزي حيا مبريد
ناله کفر است در طريق وفا
بر قضا شکوه قضا مبريد
سر همان به که بر زمين باشد
جنس تسليم بر هوا مبريد
عرض اهل هنر نگه داريد
پيش طاوس نام پا مبريد
خشکي از اهل دستگاه تريست
نم آب رخ گدا مبريد
غير دل نيست آستان مراد
بر در هر کس التجا مبريد
در جود از سؤال مستغني است
ببريد اين ترانه يا مبريد
گوشه گير حياست (بيدل) ما
سخنش نيز جابجا مبريد