شماره ٣٥: دور گردون تا دماغ جام عيشم تازه کرد

دور گردون تا دماغ جام عيشم تازه کرد
پيکرم چون ماه يک سر طعمه خميازه کرد
گو دو روزم نسخه فطرت پريشاني کشد
چشم بستن خواهد اجزاي هوس شيرازه کرد
رونق شام و سحر پرانفعال آماده است
چهره زنگي بخون زين بيش نتوان غازه کرد
شهرت صبح از غبار رفته بر باد است و بس
سرمه گرديدن جهاني را بلند آوازه کرد
کس سر موئي برون زين خانه نتوانست رفت
وقف هر ديوار اگر چون شانه صد دروازه کرد
خاک گرديدن يقينم شد عرق کردم زشرم
اين تميم نشه عبرت وضويم تازه کرد
(بيدل) اينجا ذره تا خورشيد لبريز غناست
ساغر ما را فضولي غافل از اندازه کرد