شماره ٣٣: دندان بخنده چون کند آن لعل تر سپيد

دندان بخنده چون کند آن لعل تر سپيد
سيمابي است اگر شود آنجا گهر سپيد
بر طبع پختگان نتوان فکر خام بست
مشکل دمد چو نقره وار زير زر سپيد
از اهل جاه ناز جواني نميرود
چيني چه ممکن است کند موي سر سپيد
زين دوري تميز که دارد نگاه خلق
گردد در آفتاب سياهي مگر سپيد
شغل هوس بجوهر تحقيق ظلم کرد
دل شد سياه چند کني بام و در سپيد
گروارسي بمعني شيخان روزگار
يکسر چو نافه دل سيه هانند وسر سپيد
شد پيرو ژاژخواهي طبع دني بجاست
گه خوردن از چه ترک کند زاغ پرسپيد
خجلت سياهي از رخ زنگي نميبرد
هر چند گل کند عرقش درنظر سپيد
هر اسم خاص وضع مسماي ديگر است
اشهب مگو چو گشت دم ويال خر سپيد
آنجا که سينه صافي مردان قدم زند
افگندني است گر همه گردد سپر سپيد
کو درد عشق تا بحلاوت علم شويم
مي گردد از گداز مکررشکر سپيد
عمريست در قفاي نفس هرزه ميدويم
بر ما رهي نگشت ازين راهبر سپيد
(بيدل) ببزم معرفت از لاف شرم دار
شب را کسي نديد به پيش سحر سپيد