شماره ٣١: دماغ وحشت آهنگان خيال آور نميباشد

دماغ وحشت آهنگان خيال آور نميباشد
سر ما طايران رنگ زير پر نميباشد
خيال ثابت و سيار تاکي خواند افسونت
سلامت نقشبند طاق اين منظر نميباشد
خيالش در دل است اما چه حاصل غير نوميدي
پري در شيشه جز در عالم ديگر نميباشد
بسامان جهان پوچ تسکين چيده ايم اما
باين صندل که ما داريم دردسر نميباشد
حواس آواره افتاده است از خلوت سراي دل
وگرنه حلقه صحبت برون در نميباشد
بلد از عجز طاقت گير و هر راهي که خواهي رو
خط پيشاني تسليم بي مسطر نميباشد
زترک مطلب ناياب صيد بي نيازي کن
دل جمعي که ميخواهي درين کشور نميباشد
کدورت گر همه باد است بر دل بار مي چيند
نفس در خانه آئينه بي لنگر نميباشد
سواد هر دو عالم شسته است اشکيکه من دارم
رواج سرمه در اقليم چشم تر نميباشد
مروت سخت مخمور است در خمخانه مطلب
جبين هيچکس اينجا عرق ساغر نميباشد
جنون فطرتي در رقص دارد نبض امکانرا
همه گر پا بگردش آوري بي سر نميباشد
تامل بي کمالي نيست در ساز نفس (بيدل)
اگر شد رشته ات لاغر گره لاغر نميباشد