دلها تأمل آينه حسن مطلقند
چندانکه ميزنند نفس شاهد حق اند
طبعت مباد منکر موهومي مثال
کاين نقشها بخانه آئينه رونق اند
چون گردباد فاخته هاي رياض انس
هر چند مي پرند بگردون مطوق اند
در مکتب ادب رقمان رموز عشق
کام و زبان بهم چو قلمهاي بي شق اند
جز مکر در طبيعت زهاد شهر نيست
اين گربه طينتان همه يک چشم ازرق اند
در جنتي که وعده نعمت شنيده ئي
آدم کجاست اکثر سکانش احمق اند
اين هرزه فطرتان بهر علم و فن دخيل
در نسخه قديم عبارات ملحق اند
شرم طلب هم آينه دار هدايتي است
پلها برين محيط نگون گشته زورق اند
(بيدل) کباب سوختگانم که چون سپند
در آتش اند و گرم شلنگ معلق اند