دل جهان ديگر از رفع کدورت مي شود
خانه از رفتن زيارتگاه وسعت مي شود
پاس خواب غفلت از منعم حضور فقر برد
بر بناي سايه بي ديواري آفت مي شود
شمع را انجام کار از تيره روزي چاره نيست
عزت اين انجمن آخر مذلت مي شود
ضبط موج است آنچه آب گوهرش ناميده اند
حرص اگر اندک عنان گيرد قناعت مي شود
زينهار ايمن مباش از شامت وضع غرور
سرکشي چون زد بگردن طوق لعنت مي شود
از جنون ما ومن بر زندگي دقت مچين
چون نفس تنگي کند صبح قيامت مي شود
محرم معني نه ئي فرصت شمار وهم باش
شيشه از مي تهي پامال ساعت مي شود
پيشتر از صبح ياران در چمن حاضر شويد
ورنه گل تا لب گشايد خنده قسمت مي شود
از تنکرويان تبرا کن که با آن لنگري
چون در آب افتد وقار سنگ خفت مي شود
حاضران آنجا که بر خلق تو دارند اعتماد
گر بگوئي حيف عمر رفته غيبت مي شود
خاک گردم تا برايم زانفعال ما و من
ورنه هر چند آب ميگردم خجالت مي شود
مفت اين عصراست (بيدل) گرميان دوستان
گاه گاهي ديد و واديدي بدعوت مي شود