دل جهان ديگر ازمرآت يکديگر شود
نسخه برداريد چندان کاين ورق دفتر شود
ناز دارد رشته آشفتگيهاي نياز
زلف معشوق است کار من اگر ابتر شود
محو گرديدن سراپاي مرا آئينه کرد
چون نگه در حيرت افتد عالم ديگر شود
تا دهد هر ذره من عرض حسرت نامه ئي
اين کف خاکي که دارم کاش مشت پر شود
اي فلک از مشت خاک من برانگيزان غبار
شايد اين ننگ هيولا قابل پيکر شود
با نسب محتاج نبود صاحب کسب و کمال
بي نياز از بحر گردد قطره چون گوهر شود
سبحه داران پرجنون پيماي بي کيفيت اند
جاده اين کاروان يارب خط ساغر شود
همچو عکس زنگي از آئينه ميگردد عيان
بر رخ ويرانه ام مهتاب اگر چادر شود
نيست غير از وعظ خاموشي زفريادم بلند
همچو ني گر بند بندم پايه منبر شود
بي خموشي نيست ممکن پاس تمکين داشتن
موج در گوهر خزد هر جا نفس لنگر شود
(بيدل) آدم باش فکر راکب و مرکوب چيست
از هوس تا کي کسي پالان گاو و خر شود