در مدح عمادالدين فيروز شاه عادل

اي تيغ تو ملک عجم گرفته
انصاف تو جاي ستم گرفته
اقبال جناب ترا گزيده
باقي جهان جمله کم گرفته
پشتي شده در نيک و بد جهان را
هر پشت که پيش تو خم گرفته
از نام خداي و رسول نامت
ترکيب حروف و رقم گرفته
وآنگه ز زبان بي عناء سکه
در چهره زر و درم گرفته
اطراف بساط عريض جاهت
آفاق حدوث و قدم گرفته
اسرار فلک مشرف وقوفت
تا شام ابد در قلم گرفته
گه سقف سپهر از خيال بزمت
آرايش باغ ارم گرفته
گه قطر زمين از ثبات رزمت
تا پشت سمک رنگ و نم گرفته
فرمان تو آن مستحق طاعت
بي عنف رقاب امم گرفته
انصاف تو در ماجراي شيران
آهو بچگان را حکم گرفته
عفو تو قبول شفا شکسته
خشم تو مزاج الم گرفته
بذلت در و ديوار آرزو را
در نقش و نگار نعم گرفته
هر هفته اي از جنبش سپاهت
گيتي همه کوس و علم گرفته
در موکب تو اژدهاي رايت
شيران عرين را به دم گرفته
هرجا که سپاه تو پي فشرده
در سنگ نشان قدم گرفته
حفظ تو جهان را چو بر باري
در سايه فضل و کرم گرفته
شام و شفق از آفتاب رايت
دوکان ز بر صبحدم گرفته
در لوح زبان جاي خاک پايت
اندازه واو قسم گرفته
عدل تو به احداث عشقبازي
بس تيهو و شاهين به هم گرفته
از تخت تو وقت سؤال سائل
تا عرش صداء نعم گرفته
آز از کرب امتلاء دايم
ويرانه کتم عدم گرفته
در عرض سپاه تو مرغ و ماهي
يکسر همه حکم حشم گرفته
در پيکر ديو از شهاب رمحت
خون صورت شاخ بقم گرفته
بدخواه تو را خاک مادرآسا
از پشت پدر در شکم گرفته
از ناله خصم تو گوش گردون
خاصيت جذر اصم گرفته
چشمش که زباست به وقت خوابش
از نم صفت لاتنم گرفته
او آمده و فتنه را به عميا
در دزدي آن متهم گرفته
اي تو ز ثنا بيش و خسروان را
دامن خسک مدح و ذم گرفته
حاسد به کمالت کند تشبه
ليکن چو به فربه ورم گرفته
تا در حرم آسمان نگردد
بر کس در شادي و غم گرفته
شادي تو باد اي حريم گيتي
از عدل تو امن حرم گرفته
در سلک سماطين روز بارت
کيوان سر صف خدم گرفته
در حلقه خنياگران بزمت
خاتون فلک زير و بم گرفته
عمر تو مقامات نوح ديده
جاه تو ولايات جم گرفته
هر عيد عرب تا به روز محشر
جشن تو سواد عجم گرفته