دلم بردي و برگشتي زهي دلدار بي معني
چه بود آخر ترا مقصود از اين آزار بي معني
نگار ازين جفا کردن بدان تا من بيازارم
روا داري که خوانندت جهاني يار بي معني
وگر جايي دگر تيزست روزي چند بازارت
مشو غره نگارينا بدان بازار بي معني
همي گفتي که تا عمرم ترا هرگز بنگذارم
کنون حيران بماندستم از اين گفتار بي معني