زردرويم ز چرخ دندان خاي
تيره رايم ز عمر محنت زاي
نه اميدي که سرخ دارم روي
نه نوبدي که تازه دارم راي
با که گويم که حق من بشناس
باکه گويم که بند من بگشاي
از قياسي که تکيه گاه منست
باز جستم زمانه را سر و پاي
روشنم شد که در بسيط زمين
نيک عهدي نيافريد خداي