سهل مي گيرم چو با ما کرده اي
گرچه مي گيرم که عمدا کرده اي
من خود از سوداي تو سرگشته ام
هر زمان با من چه صفرا کرده اي
کشتي صبرم شکسته از غمت
چشمم از خونابه دريا کرده اي
جان نخواهم برد امروز از تو من
وصل را چون وعده فردا کرده اي
ناز ديگر مي کني هر ساعتي
شادباش احسنت زيبا کرده اي
روي خوبت را بسي پشتي ز موست
اين دليريها از آنجا کرده اي
انوري چون در سر کار تو شد
بر سر خلقش چه رسوا کرده اي