باز دستم به زير سنگ آورد
باز پاي دلم به چنگ آورد
برد لنگي به راهواري پيش
پيش از بس که عذر لنگ آورد
پاي در صلح نانهاده هنوز
ناز از سر گرفت و جنگ آورد
چون گل از نازکي ز باد هوا
چاک زد جامه باز و رنگ آورد
خواب خرگوش داد يک چندم
عاقبت عادت پلنگ آورد
خوي تنگش به روزگار آخر
بر دلم روزگار تنگ آورد
انوري را چو نام و ننگ ببرد
رفت و دعوي نام و ننگ آورد