کار دل از آرزوي دوست به جانست
تا چه شود عاقبت که کار در آنست
کرد ز جان و جهان ملول به جورم
با همه بيداد و جور جان جهانست
عشوه دهد چون جهان و عمر ستاند
در غم او عشوه سود و عمر زيانست
عشق چو رنگي دهد سرشک کسي را
روي سوي من کند که رسم فلانست
بلعجبي مي کند که راز نگهدار
روي به خون تر چه روز راز نهانست
خصم همي گويدم که عاشق زاري
خيره چه لعب الخجل کنم که چنانست
عاشقي اي انوري دروغ چگويي
راز دلت در سخن چو روز عيانست