شماره ٩: اي غارت عشق تو جهانها

اي غارت عشق تو جهانها
بر باد غم تو خان و مانها
شد بر سر کوي لاف عشقت
سرها همه در سر زبانها
در پيش جنيبت جمالت
از جسم پياده گشته جانها
در کوکبه رخ چو ماهت
صد نعل فکنده آسمانها
نظارگيان روي خوبت
چون در نگرند از کرانها
در روي تو روي خويش بينند
زينجاست تفاوت نشانها
گويم که ز عشوهاي عشقت
هستيم ز عمر بر زبانها
گويي که ترا از آن زيان بود
الحق هستي تو خود از آنها
تا کي گويي چو انوري مرغ
ديگر نپرد از آشيانها
داند همه کس که آن چه طعنه ست
دندانست بتا در اين دهانها