در صبرو تسليم

زمره اي از بلا هلاک شوند
به بلا از گناه پاک شوند
تو هم ار عاشقي بلاگش باش
چون بلازوست، با بلا خوش باش
هر کرا آشناي خود سازد
به بلاي خودش در اندازد
اين بلا سنگ آزمايش تست
محنت آيينه نمايش تست
تا ببيند که چيست مايه تو؟
در محبت کجاست پايه تو؟
چه شکايت کني ز مردن طفل؟
کار ناکرده جان سپردن طفل؟
حکمتي باشد اندر آن ناچار
زانکه عادل به عدل سازد کار
حد عمر از سه قسم بيرون نيست
آدمي از سه اسم بيرون نيست:
کودکي و جواني و پيري
چون ازين بگذري فرو ميري
ساخت يزدان به صنع خود دو سراي
وندر آن کرد نيک و بد را جاي
جان پيران پس از جدايي تن
هر يکي راست منزلي روشن
که جز آن جايگه سفر نکند
چون به دانجا رسد گذر نکند
هم چنين روح هر جواني نيز
منزلي دارد و مکاني نيز
تا غني در دني نپيوندد
اين يکي گويد آن دگر خندد
طفل را نيز هم چو پير و جوان
چون سرآيد به حکم غيب زمان
ببرد، ننگرد به کم سالي
تا نباشد مقام او خالي
کار صنع اين چنين بکام شود
پادشاهي چنين تمام شود
بر چنين سلطنت مزيدي نيست
جاي فرياد و من يزيدي نيست
دل درين دختر و پسر چه نهي؟
تن در آشوب و در سر چه نهي؟
چکني اعتماد بر فرزند؟
چون نداني چه عمر دارد و چند؟
ايکه داري تو اين مني در پشت
چه نهي بر حروف او انگشت؟
نتواني تو کين مني داري
کز مني يک مگس پديد آري
گر بکشت، ار بهشت، او داند
سر هر خوب و زشت او داند
باغباني، تو مزد خود بستان
سعي کن در عمارت بستان
مالک ار باغ را خراب کند
باغبان کيست کين خطاب کند
گفت: کامي بران و راضي شو
بتو کي گفت: مرد قاضي شو؟
هر دو کون وز حکم او يک جو
ز آنچه گفتم کراست بيرون شو؟
تو چه داني که مرگ طفل از چيست؟
و آنکه روزي دهد به طفلان کيست؟
شير شيرين ز تنگي پستان
که بر آرد به حيله و دستان؟
او دهد طفل و او ستاند باز
کس نداند حقيقت اين راز
هر کرا در فراق فرزندي
اندرين خانه سوخت يک چندي
شرم دارد در آن جهان جبار
که بسوزاندش به دوزخ و نار
از براي پدر شفاعت طفل
اين چنين باشد و بضاعت طفل
دشمنان از بلا نفور شوند
تا شکايت کنند و دور شوند
ز که نالي گراوت خواهد داد؟
هم بدو نال، هر چه باداباد!
خاص را در بلا بدان سوزد
تا دل عام را بياموزد
کادب بندگي چگونه بود؟
چيست کين درد را نمونه بود؟
ز بلا ميشود دو راه پديد:
صورت طاعت و گناه پديد
عارف اندر بلاش بيند و بند
لذتي کز نبات خيزد و قند
از نشاط بلا به رقص آيد
گر نه، در بندگيش نقص آيد
نيست پوشيده شمه اي زان نور
ليک از عدل تا نباشد دور
بر تو نيک و بد استوار کند
تا به فعل تو با تو کار کند