در ستايش سلطان ابو سعيد

در جهان تا که سايه شاهست
جور مانند سايه در چاهست
دو جهان را صلاي عيد زدند
سکه بر نام بوسعيد زدند
جفت خورشيد شد در ايامش
نام سلطان محمد از نامش
داور داده ده، بهادر خان
که نيامد نظير او به جهان
شاه کشور تراز والا طرز
شاه دانا نواز دانش ورز
شاه توفيق جوي صافي تن
شاه تحقيق گوي صوفي فن
شاه شب زنده دار عزلت جوي
شاه پاکيزه خلوت کم گوي
صمت و تقليل و عزلتست و سهر
که اساس ولايتست و ظفر
هر کسي را که اين صفت ازليست
در کرامات پادشاه وليست
اين يقين درست کو را هست
تيغ و گرزي چه بايدش در دست؟
دشمنش گر هزار کس باشد
زو سر تازيانه بس باشد
زنده اي را که او نخواست نزيست
گر کرامات نيست اين پس چيست؟
آنکه رفت از درش نيامد باز
ما به اين ديده ديده ايم اين راز
و آنکه را دوست داشت چشمش روي
هم چو زينب حرام شد بر شوي
چه کني از جنيد و شهرش ياد؟
اينک اين هم جنيد و هم بغداد
مرشد دين طريقت او بس
کاشف حق حقيقت او بس
حال اين شاه گر ز من پرسي
جبرييلست بر سر کرسي
همه علمي به کام دانسته
سر گيتي تمام دانسته
قمري رخ، عطاردي خامه
پارسي خط و ايغري نامه
در جبينش ز عصمت مهدي
همه پيدا ظهور هم عهدي
نام مهدي ز مهد مشتق شد
عصمت شاه مهد مطلق شد
بر خلايق ز بس بلندي راي
روي او را عزيز کرد خداي
هر که با نامش آشنا گرديد
همه حاجات او روا گرديد
چرخ بسته ميان به طاعت او
بحر محتاج استطاعت او
درچمن گفته بلبل و قمري
مدح اين گلبن اولوالامري
عقل همتاي او ندارد ياد
چرخ مانند او نديد و نزاد
ز صفش نام بده چتر و علم
در کفش کام ديده تيغ و قلم
فتح با رايتش به همراهي
ملک بگرفته ماه تا ماهي
از دلش جمله داد و دين زايد
ملک را خود ملک چنين بايد
جاودان جمله داد و دين زايد
ملک را خود ملک چنين بايد
جاودان باد و بر خوراد از بخت
شاه بغداددار کسري تخت
شرعين الکمال بادا دور
از چنين شاه و از چنين دستور