شماره ٨٠٥: غمزه مردم کشي پرده صبرم دريد

غمزه مردم کشي پرده صبرم دريد
من نرسيدم بدو، کام به جانم رسيد
باد نه ام زين بلا چند توانم گريخت
سنگ نه ام، اين جفا چند توانم کشيد
بي دلم، اي مردمان، توبه نخواهم شکست
عاشقم، اي دوستان، پند نخواهم شنيد
سوختم، اين آه گرم چند نهاني کشم؟
گريه نخواهم گشاد، جامه نخواهم دريد
دل ز من آن روز برد کو به خوشي خفته بود
باد بر او مي گذشت، موي سيه مي بريد
دي که گشادي خدنگ، خوش پسرا، بر شکار
شب همه شب تا به روز در دل من مي خليد
بهر خدا رخ بپوش يا ز نظر دور مشو
کافت جان بيش ازين ما نتوانيم ديد
پيش خيال تو دوش از گله دل مرا
قصه به لب مي گذشت، اشک برو مي دويد
در سر خسرو چنان شست خيالت که گر
کار به تيغ اوفتد، زو نتواند پريد