شماره ٧٩٥: مردمي نرگس او مي داند

مردمي نرگس او مي داند
جادويي غمزه او مي خواند
زلف او پهلوي خال لب او
گويي از شهد مگس مي راند
کار عاشق که چو ما باريک است
همه زان زلف همي پيچاند
شيوه غمزه تو بدخويي ست
همه آفاق نکو مي داند
گر دلم بستد، و گر باز دهد
صد ديگر ز کسان بستاند
خسرو از بهر دو بوسه پيشت
نيست زر، ليک سري افشاند