شماره ٧٧٦: باز ياد آن شبم ديوانه کرد

باز ياد آن شبم ديوانه کرد
کان پسر با من به خواب افسانه کرد
شد خراب اين ديده و سلطان حسن
از کجا منزل درين ويرانه کرد؟
کم مبادش مويي، ار چه زلف را
بهر آزار دل من شانه کرد
شمع مهمان داشت چون پروانه را
مرغ بريانش هم از پروانه کرد
جان من آن آشنا، گويي تويي
کو مرا از جان خود بيگانه کرد
من نمي دانم که چون باشد پري
شکل تو باري مرا ديوانه کرد
از دل خسرو چه پرسي حال، کو
قبله را در کار اين بتخانه کرد