شماره ٧٧١: باز با خويش گهي هم سخنش خواهم ديد

باز با خويش گهي هم سخنش خواهم ديد
يا نگاهي به سوي خويشتنش خواهم ديد
زان من بود گهي او که بدانگونه که بود
هم بدين چشم دگر بار منش خواهم ديد
گوشه چشمش ديدم دلم آنجا مانده ست
جان هم آنجاست به کنج دهنش خواهم ديد
پيش ازين صبر ندارم، به رهش بنشستم
وقت آخر که هم آمد شدنش خواهم ديد
مردمان روش ببينند و مرا طاقت ني
من همان زلف شکن بر شکنش خواهم ديد
آشکارام دران دم که بخواهد کشتن
من نهاني به رخ چون سمنش خواهم ديد
گر کشد، ياري ازين جور کشيدن بر هم
سوختم چند چنين کنش خواهم ديد
او اگر آيد وگرنه، چو مرا نيست قرار
من همين شسته به ره آمدنش خواهم ديد
يارب، اين خسرو ازين جور گهي خواهد زست
چند رسوا شده مرد و زنش خواهم ديد