شماره ٧٥٣: اي که از خاک درت ديده منور گردد

اي که از خاک درت ديده منور گردد
وصف روحت چو کنم، روح معطر گردد
ديده در زير قدمهات نمي گريد، از آن
که مبادا کف پاي تو به خون تر گردد
گوش بگرفت، چو بشنيد رقيبت سخنم
گوش ابليس چو قرآن شنود کر گردد
ناوکي بر دل ريشم فگن، اي ديده من
تا بود ريش درونم به برون سر گردد
اي بسا جان به سر کوي تو شد خون و هنوز
مي رود تا به سر کوي تو محشر گردد
سازمش خون و به پيش سگت اندازم، اگر
بي جراحت ز سر کوي تو دل برگردد
اشک خسرو همه از خون جگر ساخته است
از قدمهات چو ريزم، همه گوهر گردد