شماره ٧٤١: گر مرا هيچ مرادي پس ازين پيش آمد

گر مرا هيچ مرادي پس ازين پيش آمد
حاسدم را ز حسد روز پسين پيش آمد
آنکه در خاطر من غير ترا داشت گمان
شرم بادش ز خود آن دم که يقين پيش آمد
در خم تست و سر زلف تو، ار جان طلبند
زير هر سلسله چاه کمين پيش آيد
طلب روي تو کردم، شب زلف آمد پيش
آفت کفر، بلي، در ره دين پيش آيد
طعنه زد عشق تو بر دل که مرو از اين راه
اين مثل را که ازان بگذري اين پيش آمد