شماره ٧٣٣: گر چه در کشتن عشاق زبون مي آيد

گر چه در کشتن عشاق زبون مي آيد
باري آن شکل ببينيد که چون مي آيد
اي صبا، خاک رهش آر و بينداز به چشم
که بلاها همه زين رخنه درون مي آيد
گر کنم گريه دل ماندگي، از تست، اي دوست
کين شکايت همه از بخت نگون مي آيد
دل صياد کجا سوزد، اگر ناله کند
مرغ بيچاره که در دام زبون مي آيد
آمدي باز و به نظاره برون آمد دل
لحظه اي باش که جان نيز برون مي آيد
خوشم از گريه خود، گر چه همه خون دل است
زانکه بوي تو ز هر قطره خون مي آيد
تا شبم چون گذرد، آه که بازم در دل
ياد آن سلسله غاليه گون مي آيد
حذر از گوشه چشمش که ز شوخي خود را
مست مي سازد و با سحر و فسون مي آيد
خسروا، چون سخن اول نشنيدي، ناچار
بکش از دوست بلايي که کنون مي آيد