شماره ٧١٨: تا ز خون ريختن آن غمزه ندامت نکند

تا ز خون ريختن آن غمزه ندامت نکند
کس به راه غم او ذکر سلامت نکند
آنچه بر بي گنهان مي کند آن روي چو ماه
برگنه کاران خورشيد قيامت نکند
که کند فرق ز رخساره او تا خورشيد
خط شبگون اگر از مشک علامت نکند
پيش قاضي فلک، مه چه کند دعوي حسن؟
تا خطت بينه خويش اقامت نکند
دل من کرده غمت خون و اگر غم اين است
بنده راضي ست به نيمي که تمامت نکند
مکن از گريه مرا منع که دلسوخته را
هيچ کس از جزع و گريه ملامت نکند
خون ما ريزد و بيرون برد از خنده لبت
کس به تنگ شکرش نيز غرامت نکند
با تو خواهد که کند خسرو مسکين تقرير
حال خود را، ولي از بيم اسائت نکند