شماره ٧٠٣: رسم خونريز در آن خوي جفاساز بماند

رسم خونريز در آن خوي جفاساز بماند
اين کله بر سر آن ترک سرانداز بماند
گفتمي نام تو و زيستمي هر دم پيش
که ز لب کم نشود کام تو و گاز بماند
گه رود جان و گهي باز بيايد در تن
گه به تاباک در انديشه آن ناز بماند
باد چستي که بر آيد سر عشاق ز دوش
اين هوا در سر آن سرو سرافراز بماند
بستن چشم ندانم که چه باشد، آنگاه
که برفت از نظر و ديده من باز بماند
زاهدي در تو نظر کرد، صلاحش بردي
به يکي بازي ازان چشم دغابار بماند
ناله ناخوش خسرو که ز غم مي آيد
خجل آواز که چون مطرب ناساز بماند