شماره ٦٩٢: گل نو رسيد و بويي ز بهار من نيامد

گل نو رسيد و بويي ز بهار من نيامد
چه کنم نسيم گل را که ز يار من نيامد
دل من چرا چو غنچه نشود دريده صد جا؟
که صبا رسيد و بويي ز نگار من نيامد
اگر، اي حريف، داري نظري به روي ياري
به بهار خويش خوش شو که بهار من نيامد
همه عمر تشنه بودم به اميد آب حيوان
به جز آب شور ديده به کنار من نيامد
شب و روز جدول خون به دو رخ چه سود دارد؟
چو ستاره سعادت به کنار من نيامد
منم و خرابه غم ز خوشي خبر ندارم
چو ازان ديار مرغي به ديار من نيامد
من خون گرفته کردم و نظري و کشته گشتم
تو بدان که او به عمدا به شکار من نيامد
ز شراب و عشق و مستي چه شناسد او خرابي
پسر کسي که دردي ز خمار من نيامد
به شب نشاط، يارا، چه خبر تراز خسرو؟
که به جانب تو روزي شب تار من نيامد