شماره ٦٧٩: فرخ آن عيدي که جان قرباني جانان بود

فرخ آن عيدي که جان قرباني جانان بود
خرم آن جاني که پيش نيکوان قربان بود
چون نگويد نازنين من مبارک باد عيد
جان شکر ريزي کند، ديده گلاب افشان بود
بذله گوي و عشوه ساز و شوخ چشم و غمزه زن
خوبرويي کاين چنين باشد بلاي جان بود
آب چشمم روز عيد از آستانش بازداشت
باز دارد از صلا عيدي که در باران بود
جان دهد، جانا، دهانت هر که را شربت دهد
اينچنين شربت نباشد، چشمه حيوان بود
بهر شادي صورت ميمون تو هر روز نيست
عيد تا سالي، چه غم باشد، اگر قربان بود
رو به گاه تيغ راندن سوي قرباني مدار
تا مگر جان دادن آن بيچاره را آسان بود
دوستان از صحبت ما، گر چه آزاد آمدند
تا زيد خسرو، غلام و بنده ايشان بود