شماره ٦٧٤: يار من گويند آنجا گه گاهي بگذرد

يار من گويند آنجا گه گاهي بگذرد
راضيم گر در دلش از بعد ماهي بگذرد
بيهشم در راهش افتاده، مرا آگه کنيد
گر درين ره سرو بالا کج کلاهي بگذرد
اي صبا، جانم ببر، در خاک کويش کن نثار
گر درين ره نگذرد آخر به راهي بگذرد
حال پالامان راه خويش مي پرسي، مپرس
واي بر موران دران شارع که شاهي بگذرد
نيست آن دولت که بوسم پاي ميمونت، ولي
پاي آن بوسم که در کوي تو گاهي بگذرد
غمزه با صدها بلاي خويش نابخشود نيست
ديدن شاهي که با زينسان سپاهي بگذرد
خلق در فرياد و تو خوش مي روي، من چون زيم؟
وه که گر ناگاهي از من تير آهي بگذرد
زاه گرمم مروسيه شد روز، هم داري روا
کاينچنين روز سيه بر رو سياهي بگذرد
در زنخدانت دل خسرو فتاد و غرق شد
همچو آن مستي که بر بالاي چاهي بگذرد