شماره ٦٦٠: اي که چون جان رفته اي از پيش ما، باز آي زود

اي که چون جان رفته اي از پيش ما، باز آي زود
کز فراقت سوختم بر آتش دل همچو عود
پيش روي خود مرا بنشان بر آتش چون سپند
تا بسوزم خويشتن را کوري چشم حسود
اي که بردي آبروي من ز آه دل بترس
چون مرا در جان زدي آتش، مشو غافل زدود
صورت جان بي حجاب آن روز ديدم ذره وار
کافتاب روي او از روزن دل رو نمود
قصه ما با تو از ليلي و مجنون در گذشت
خسرو و شيرين چه باشد، وامق و عذرا چه بود
عاشقي و رندي و ديوانگي، در شخص ما
قصه و افسانه نبود راستي بايد شنود
عشق ازان بالاتر است آري که خسرو را به زور
گاه پيري سر برد پيش جوانان در سجود