شماره ٦٥٨: ساقيا، مي ده که بيرون سبزه هاي تر دميد

ساقيا، مي ده که بيرون سبزه هاي تر دميد
چون خط سبز جوانان نغز و جان پرور دميد
در خيالت، اي خيال ابروانت ماه عيد
اذهبا قبلي و روحي، بيننا بعد بعيد
مثل رويت در بني آدم کسي هرگز نديد
دست نقاش ازل تا نقش آدم برکشيد
باد صبح از خاک کويت مژه اي مي داد دوش
آب چشمم بر سر کويش به هر سو مي دويد
اي نصيحت گو، برو، از من چه مي خواهي که نيست
در من اين مذهب که روزي شيخ باشم يا مريد
گر جهاني بر سر آيندم به شمشير جفا
هيچکس پيوند من از دوست نتواند بريد
دوستان گويند خسرو را ملامت در وفاست
اي عزيزان، هر نفس ياري دگر نتوان گزيد