شماره ٦٤٢: باز گل بشکفت و گلرويان سوي بستان شدند

باز گل بشکفت و گلرويان سوي بستان شدند
مطرب و بلبل بهم در نغمه و دستان شدند
ميهمان ديگري بود او به باغ و من به رشک
جمله مرغان چمن از آه من بريان شدند
چون گلي بينم، تو ياد آبي و جان پاره شود
اين همه سرهاي غنچه بهر جان پيکان شدند
باغ حاجت نيست هم در کوي خود بين کاهل دل
خاک گشتند اول و آنگه گل و ريحان شدند
دولت حسنت فزون بادا که نيکوتر شود
اين همه دلها که از اقبال تو ويران شدند
مي شدند اهل وفا مهمان رويت بلکه شان
بر جگرهاي کباب خويشتن مهمان شدند
لاف عشق و وصل ياران، اين بدان ماندبدان
حاجيان در کعبه ماندند و به ترکستان شدند
خسروا، با ما بيا تا با خيالش خوش شويم
زانکه هر کس با نگار خويش در بستان شدند