شماره ٦٣٨: باز از رندي علم بر آسمان خواهم کشيد

باز از رندي علم بر آسمان خواهم کشيد
روز پيري جام با يار جوان خواهم کشيد
تير غمزه ترک چشمش از کمان ابروان
سوي سينه گر گشايد، من به جان خواهم کشيد
پيشکش آرند هر يک سيم و زر در پيش او
من دل پر خون و جان ناتوان خواهم کشيد
بگذر، اي ناصح، ز من امروز بگذارم که باز
جامي مي بر روي يار مهربان خواهم کشيد
گر مددگاري رسد از اخترا مسعود من
امشب از لعل لبش راح روان خواهم کشيد
سوي خسرو التفاتي گر نمايد آن سوار
زير پايش سر چو خاک آستان خواهم کشيد