شماره ٦٣٢: اي خوش آن وقتي که آن بدعهد با ما يار بود

اي خوش آن وقتي که آن بدعهد با ما يار بود
اين متاع درد را در کوي او بازار بود
بوستانها کاندر او بوديم خوش با دوستان
آن همه گلها تو پنداري سراسر خار بود
بارها بينم به خود آن عيش را ياد آورم
کاين همان مرغي ست يارب کاندر آن گلزار بود
مي که گفتم چاشني کن ني گمان بود بد
ليک مقصودم دواي سينه افگار بود
گر دلم دشمن گرفتي اينچنينش هم مسوز
کاخر ار امروز دشمن گشت، وقتي يار بود
دوش بيرون ريختم خونابه دل پيش چشم
عقل را محرم نکردم کاندر آن اغيار بود
ديده گر فردا مرا خصمي کند بر حق بود
زانکه مسکين بهر من بسيار شب بيدار بود
تا نگويي، ساقيا، کز مي چنين بي خود شدم
داروي بيهوشيم آن شکل و آن رفتار بود
بيم تيغم نيست، ليکن اين سر کم بخت را
دوست مي دارم، که زير پاي تو بسيار بود
شب همي گشتم عسس، بگرفت در کويت مرا
درد کردش دل، ز بس ناليدن من زار بود
خسروا، دل بد مکن از نامراديهاي دهر
کاسمان را کين همه با مردم هشيار بود