شماره ٦٢٧: به چه کار آيدم آن دل که نه در کار تو آيد؟

به چه کار آيدم آن دل که نه در کار تو آيد؟
گل در آن ديده هزاران که نه بر خار تو آيد
آنچه من ديدم از آن غمزه بي مهر تو، يارب
پيش آن نرگس خونريز جگر خوار تو آيد
کشت بيماري شبهام سزا اين بود آن را
که بسان من بدروز گرفتار تو آيد
گريه ها در ته ديوار تو ريزم که گر افتد
بر من افتد نه که غيري ته ديوار تو آيد
منت سنگ زنان بر سر و بر ديده عاشق
با چنان کوکبه گر بر سر بازار تو آيد
جان که بگريخت به تلخي فراق تو مرانش
که به در يوزه لبهاي شکر بار تو آيد
نيست افسوسي، اگر چرخ بسوزد همه دلها
سر به سر سوخته است آنچه نه در کار تو آيد
نيست غم، گر به شکنجه رودم جان به جز آنم
کين ملامت به سر طره طرار تو آيد
جان خراش است سخنهاي خراشيده خسرو
ما نخواهيم که اين مرغ به گلزار تو آيد