شماره ٦١٨: گر گشت آن سرو روان روزي سوي گلشن فتد

گر گشت آن سرو روان روزي سوي گلشن فتد
هم گل به غنچه در خزد، هم سرو در سوسن فتد
خاک رهش بر سر کنم، مقصودم آن کان خاک اگر
افتد ز سر باري همه در ديده روشن فتد
منت پذيرم، گر زند تيغ رقيبت گردنم
آن سر که نبود بر درت، آن به که از گردن فتد
تيغ تو بهر عاشقان، تير تو بهر مخلصان
مسکين کسي کش دوستي با همچو تو دشمن فتد
چون خاک گردم در ره وصلت همين بس باشدم
کايي و از تو سايه اي بالاي قبر من فتد
باشد هوس نه عاشقي يا از براي شهرتي
رعناي عاشق پيشه را چاک ار به پيراهن فتد
روزي ز بخت من نگر کز وصل گيرد داستان
نامت که با نامم بهم در کار مرد و زن فتد
خسرو طفيل عاشقان مي سوزد از سوداي تو
سوزد طفيل دانه خس، آتش چو در خرمن فتد